گردِ قلعهی وجود درآ و جنگ کن و هیچ محابا مکن در خرابیِ او چون شهرِ دیگران است. هر دروازهیی که استوارتر است بسوزان و چون قلعه از آنِ تو شود و مُلکِ مسلم گردد، آنگاه عمارت کن! *
این بند را نوشته، ۸۰۰ سال بعد که میخوانم مرا میگیرد. تصویرِ جنگ و درون را بههم آمیخته مثلِ کورُساوا. مثلِ دکارت دیوار به دیوار ویران میکند تا برسد جاییکه بتواند بسازد مثلِ اسپینوزا.
ث، بله میدانم کلیشه شد، اما چهکار کنم که این کلیشه هنوز من را میگیرد. اینکه معمولاً آنچه استوارتر است، شهرِ دیگران است. اینکه اگر مثلِ یک تریلی هژده چرخ، اگزیستانسیالیست هم باشی، جایی را مالِ خود میکنی و شروع میکنی به ساختن. از همه عجیبتر کسیکه ۸۰۰ سال پیش فقیه نامیده میشده، هیچ ربطی به معنایِ کنونی این واژه ندارد؛ مثلِ اهلِ دانش شک میکرده، فکر میکرده و دوباره میساخته. جایی در هفتسامورایی کسی میگفت دژِ استوار، دژیست که راهی برای نفوذ داشته باشد. خب چهکار کنم با این کلیشهها بزرگ شدهام، همین کهنهها هنوز برایم نو میشوند.
*از معارفِ برهانالدین محقق تِرمِذی
اسم آهنگ چیه؟
من سامورایی هشتمم
نوشتت عالی بود✌
اسم ترانه: Contourne-Moi
خواننده: Françoiz Breut
قطعه ۱۵ از آلبوم: Une saison volée (2005)
ممنون