پاره گذشته‌ها

زآشنایی خیزد این بغض و ولا
   شکارچی عشقش به زندگی را با تفنگ فرو می‌نشاند، دارکوب با سفتن به درخت رخنه می‌کند و تو بُغض‌ت را در من!

قورباغه
   وقتی دلم تنگ می‌شد به‌ش می‌گفتم قورباغه. اوایل تعجب می‌کرد، حتا کمی ناراحت می‌شد. اما هیچ‌وقت نفهمید چرا می‌گم. این‌که آدم موجودی دو زیسته، یکی توی گذشته، یکی الآن و این دوزیستی همیشه همراهشه.

اصیل‌ترین
   زمان باارزش ترین دربرابر مرگ. تکرار ذره ذره زندگی‌اش را می‌خورد و گمان می‌کرد اوست که باشتاب پیش می‌رود. حافظه‌اش را به‌سختی پاک می‌کرد اما گاهی حس‌ها به‌خاطرش می‌آوردند. اصیل‌ترین، همین حس‌ها بودند که گاهی روشن و خاموش می‌شدند.

هفت‌بار
   مچاله بود باد‌کنکی که از نفسم هفت‌بار در آن دمیدم، تصویرش باد کرد، چون همیشه بی‌خبر گوشه‌ی تیزی پیدا کرد و دوباره باصدا مچاله شد.

ناسوری
   بعضی‌ها رویِ زخمِ آدم می‌شینند اما نمی‌تونیم بگیم بَدند. درست مثلِ مگس، مگسِ بد وجود نداره.

سادومازوخیسم
   زیر نور، چشمانم بر زوایایِ تند صورتش می‌لغزید و او از بی‌پاسخ‌ گذاشتنِ بُرندگی‌شان لذت می‌برد؛ و باز چشمانم بر زوایایِ تندِ صورتش می‌لغزید و او ‌پاسخ‌ِ بُرندگی‌شان را انتظار می‌کشید!

ارگاسم
   «چاقو تیـز کنی‌یــه، قیچی، چاقو، قندشیکن تیـــز می‌کنیـم!» ادوارد* دستانش را به پیرمرد سپرد و بعدازظهر عطشی در لذتِ گیسوان فرو نشست!
*Edward Scissorhands

دیدگاه
   عجیب است، چون چشمان‌تان در سرتان قرار دارد همیشه اسافل‌تان را از بالا نگاه می‌کنید. شاید بهتر باشد کمی از پایین خودتان را بنگرید.

ماه
   وقتی رویِ زمین‌ای، ماه اندازه‌ی ردِ کفشِ آرمسترانگ هم نیست!

عمقِ زندگی
   گاهی زندگیِ آدم‌ مثل آبِ هرزی می‌مونه که در سطح می‌گذره، عمقِ گودال‌ها‌ست که اسیر می‌کنه.

راه‌ها
   راه‌ها بی‌شمارند. انتهای هر راه برای کسانی که در آن می‌روند، نامشخص و مبهم. اما برای دیگرانی که راهی متفاوت برگزیدند و از دور آنان را می‌نگرند، قابلِ دیدن و مشخص، و راهِ این دومی‌ها هم برای اولی‌ها، ‌همین‌طور تا آخر.
   [این‌جا حافظه‌ها جادوی ضدِ دورانی‌شان را به‌نمایش می‌گذارند، چرا که حافظه یادآوری نیست، خلقِ مجدد است برای فراموشی.]
   چه لذتی دارد از راهی بیرون آمدن و به راهِ دیگر رفتن و انتهایِ راهِ ترک شده را از دور نگریستن و دیدن.
می‌توان تا فرصتِ مرگ جست‌وجو کرد. رفت و از نیمه راه برگشت. نظاره‌ی صد راهِ نیمه رفته از یک راه‌‌ِ رفته بهتر!
   این جست‌وجو می‌بردمان به جایی که شگرفی‌اش نه برساخته‌یِ ذهن، که از حقیقتِ بی‌سرانجامیِ تمامِ راه‌‌هاست. و این بی‌سرانجامی نفسِ آزادی است، تنها چیزی که توانِ آفریدن دارد.

این نوشته در افکار ارسال شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.